ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
ملورینملورین، تا این لحظه: 8 ماه و 2 روز سن داره

*مادرانه*حس مادرنوشتنش سخت است!*

دنیای کوچک ملورین

  عشق مامان این روزها بیشتر خونه هستی وخوب معلومه که حوصله ات هم سر میره. صبح ها هم چشم باز نکرده ،کنترول رو به دستم میدی و همش می گی بابو، بابو (کارتون) دوست ندارم زیاد به   نگاه کنی، ولی کار دیگه ای هم نمیشه کرد. یکسره دست من رو می گیری میبری تو اتاقت ومی خوای همه وسائل های توی ویترین و عروسکها رو کف زمین پخش کنی. وای خدا می دونه چندبار در روز جمعشون می کنم. امروز که از خواب بیدار شدی همش کی گفتی بابا  وتو اتاق ها رو می گشتی. شنبه خاله مهری (خاله من) با سعیداومدن خونمون .آخه سعید هم رفته بود آنژیو واسه کلیه اش و باید تا بیست وچهار ساع...
23 دی 1392

دنیای این روزهای ملورین...

سلام خوشگل ناناز من الان شما چشمای قشنگتو به روی شب بستی وداری خوابای قشنگ ،قشنگ میبینی. این روزها هوا هم حسابی سرد شده ،چندباری هم برف باریده. نمی دونی که چقدر بامزه شدی .هر روز کارای جدید انجام میدی. تازه توی این ماه سه تا دندون دیگه درآوردی.یه دونه پایین ودوتا بالایی ها که ماشالا حسابی هم درشت هستن. اون دفعه که رفتیم سرزمین عجایب یه سی دی برات خریدم که تصویری وشعر وآهنگ های کودکانه است. هر روز که بیدار می شی همش میگی بابو بابو یعنی کارتون منم واسط می زارم وشما هم محو تماشا. روزهای فرد میرم سر تمرین تئاتر،شمارو هم می برم خونه مامان بزرگ جونی که حسابی هم ...
17 دی 1392

سرزمین عجایب((قرار وبلاگی))

  بقول برسام فیسقــــــــــلی جمعه 29/9/رفتیم به قرار نی نی وبلاگی که چند تا از مامان ها ونی نی هاشون رو در سرزمین عجایب ببینیم. مامنتظر رادین جون امیر علی یسنا وروجک آقا کیان  که نتونستم عکسش رو بزارم بودیم. من وشما به اتفاق بابا مهران جون ساعت 2راه افتادیم .وقتی رسیدیم داخل مرکز خرید شما دست من رو گرفتی وبه بابا هم اشاره کردی دستت رو بگیره .چه مزه ای داره اینجوری دستمون رو میگیری. از همه زودتر رسیده بودیم. یکم داخل مرکز خرید دور زدیم و بعد رفتیم سراغ اسباب بازی ها شما هم همش می دویدی اینور ،اون ور هنوز سمیه جون ورادین کوچولو هم نیومده بودن ،ما هم تصمیم گرفتیم که...
1 دی 1392
1