دنیای کوچک ملورین
عشق مامان این روزها بیشتر خونه هستی وخوب معلومه که حوصله ات هم سر میره. صبح ها هم چشم باز نکرده ،کنترول رو به دستم میدی و همش می گی بابو، بابو (کارتون) دوست ندارم زیاد به نگاه کنی، ولی کار دیگه ای هم نمیشه کرد. یکسره دست من رو می گیری میبری تو اتاقت ومی خوای همه وسائل های توی ویترین و عروسکها رو کف زمین پخش کنی. وای خدا می دونه چندبار در روز جمعشون می کنم. امروز که از خواب بیدار شدی همش کی گفتی بابا وتو اتاق ها رو می گشتی. شنبه خاله مهری (خاله من) با سعیداومدن خونمون .آخه سعید هم رفته بود آنژیو واسه کلیه اش و باید تا بیست وچهار ساع...